شوخي هاي پيامبر و ياران
شوخي هاي پيامبر و ياران
شوخي هاي پيامبر و ياران
همه ي انسان ها شادي را دوست دارند و به کارهايي که باعث شادي و نشاط مي گردد، علاقه دارند؛ چرا که شادي کردن، امري غريزي و فطري است. در اسلام نيز به شادي و نشاط پيروانش اهميت زيادي داده شده است. چنان که پيامبر (ص) و معصومان (ع) هميشه لبخند بر چهره داشتند و با گشاده رويي با مردم برخورد مي کردند و روايت شده است که رسول خدا (ص) هنگام سخن گفتن، تبسم مي کردند. (1) پيامبر اکرم (ص) درباره شوخي مي فرمايند: «خداوند، انسان شوخ طبعي را که در شوخي خود راستگو باشد، مؤاخذه نمي کند». (2)
امام علي (ع) نيز مي فرمايند: «خوش رويي، احساني است بي هزينه». (3)
بچه ها هر يک گوشه اي از دامن پيامبر را گرفته بودند و با شور و اشتياق، همين جمله را تکرار مي کردند. پيامبر با ديدن اين همه شور و شوق، به بلال فرمودند: «اي بلال! به منزل برو و هر چه پيدا کردي، بياور تا خود را از اين بچه ها بخرم».
بلال، با عجله رفت و با هشت گردو برگشت. پيامبر، هشت گردو را بين بچه ها تقسيم کرد و بدين ترتيب، خود را از دست بچه ها رها کردند و به همراه بلال، به راهشان ادامه دادند. در راه، پيامبر رو به بلال کردند و به مزاح گفتند: «خدا برادرم، يوسف صديق را رحمت کند. او را به مقداري پول بي ارزش فروختند و مرا نيز به هشت گردو معامله کردند». (4)
پيامبر که در جمع ياران نشسته بود، تا چشمشان به اباهريره افتاد فرمودند: «اباهريره! چه مي خوري!». ابا هريره با لبخند جواب داد: «اي رسول خدا! دارم کفش هاي شما را مي خورم». (5)
پيامبر (ص) چنان انديشيد که نعيمان، عسل را به عنوان هديه آورده است. بعد از مدتي که گذشت، باديه نشين، در خانه ي پيامبر را زد و گفت: «اگر پول آن را نداريد، عسل مرا بدهيد». همين که پيامبر، متوجه شدند که ظرف عسل هديه نبوده است، فوراً پول آن را به مرد دادند. بعد که نعيمان، خدمت پيامبر رسيد، پيامبر به او فرمودند: «چه چيز باعث انجام دادن اين کار شد؟».
نعيمان در جواب گفت: «مي دانستم که عسل دوست داريد به همين خاطر، آن مرد را با عسلش به خانه ي شما راهنمايي کردم». سپس حضرت به او خنديدند و چيزي به او نگفتند و بعدها گهگاه نعيمان را که مي ديدند، به شوخي مي گفتند: «آن باديه نشين کجاست تا پول هديه اش را از ما بگيرد؟»، يا مي فرمودند: «نعيمان! کاش باديه نشيني مي آمد و ما را با سخنش شاد مي کرد!» (7)
منابع:
1. مکارم الأخلاق، طبرسي (نقل از: درس هايي از زندگي پيامبر نور و رحمت، مهدي حائري تهراني، قم: بنياد فرهنگي امام مهدي (ع)، ص 42).
2. نهج الفصاحه، حديث 160.
3. غررالحکم و دررالکلم، حديث 1503.
4. وقايع الأيام، ج 3 ص 69.
5. بحارالأنوار، ج 16، ص 295.
6. الخزائن، ملا احمد نراقي (نقل از: 1001 داستان از زندگاني امام علي (ع)، محمد رضا رمزي اوحدي، انتشارات سعيد نوين).
7. بحارالأنوار، ج 16، ص 294.
8. همان، ص 297.
9. همان، ص 296.
برگرفته از مجله ي حديث زندگي 32
امام علي (ع) نيز مي فرمايند: «خوش رويي، احساني است بي هزينه». (3)
مرا به هشت گردو فروختند
بچه ها هر يک گوشه اي از دامن پيامبر را گرفته بودند و با شور و اشتياق، همين جمله را تکرار مي کردند. پيامبر با ديدن اين همه شور و شوق، به بلال فرمودند: «اي بلال! به منزل برو و هر چه پيدا کردي، بياور تا خود را از اين بچه ها بخرم».
بلال، با عجله رفت و با هشت گردو برگشت. پيامبر، هشت گردو را بين بچه ها تقسيم کرد و بدين ترتيب، خود را از دست بچه ها رها کردند و به همراه بلال، به راهشان ادامه دادند. در راه، پيامبر رو به بلال کردند و به مزاح گفتند: «خدا برادرم، يوسف صديق را رحمت کند. او را به مقداري پول بي ارزش فروختند و مرا نيز به هشت گردو معامله کردند». (4)
شوخي با پيامبر: دارم کفش هايتان را مي خورم
پيامبر که در جمع ياران نشسته بود، تا چشمشان به اباهريره افتاد فرمودند: «اباهريره! چه مي خوري!». ابا هريره با لبخند جواب داد: «اي رسول خدا! دارم کفش هاي شما را مي خورم». (5)
هر که خرما را با هسته خورده ...
مي دانستم عسل دوست داريد
پيامبر (ص) چنان انديشيد که نعيمان، عسل را به عنوان هديه آورده است. بعد از مدتي که گذشت، باديه نشين، در خانه ي پيامبر را زد و گفت: «اگر پول آن را نداريد، عسل مرا بدهيد». همين که پيامبر، متوجه شدند که ظرف عسل هديه نبوده است، فوراً پول آن را به مرد دادند. بعد که نعيمان، خدمت پيامبر رسيد، پيامبر به او فرمودند: «چه چيز باعث انجام دادن اين کار شد؟».
نعيمان در جواب گفت: «مي دانستم که عسل دوست داريد به همين خاطر، آن مرد را با عسلش به خانه ي شما راهنمايي کردم». سپس حضرت به او خنديدند و چيزي به او نگفتند و بعدها گهگاه نعيمان را که مي ديدند، به شوخي مي گفتند: «آن باديه نشين کجاست تا پول هديه اش را از ما بگيرد؟»، يا مي فرمودند: «نعيمان! کاش باديه نشيني مي آمد و ما را با سخنش شاد مي کرد!» (7)
پيرها به بهشت نمي روند
همان که کله اي در چشمش هست...
منابع:
1. مکارم الأخلاق، طبرسي (نقل از: درس هايي از زندگي پيامبر نور و رحمت، مهدي حائري تهراني، قم: بنياد فرهنگي امام مهدي (ع)، ص 42).
2. نهج الفصاحه، حديث 160.
3. غررالحکم و دررالکلم، حديث 1503.
4. وقايع الأيام، ج 3 ص 69.
5. بحارالأنوار، ج 16، ص 295.
6. الخزائن، ملا احمد نراقي (نقل از: 1001 داستان از زندگاني امام علي (ع)، محمد رضا رمزي اوحدي، انتشارات سعيد نوين).
7. بحارالأنوار، ج 16، ص 294.
8. همان، ص 297.
9. همان، ص 296.
برگرفته از مجله ي حديث زندگي 32
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}